عروسک کوشولوی ماعروسک کوشولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

سنا پاپلی

آخرین پست نود و دویی

عزیزم سلام.... ازامروزشمارش معکوس عید شروع شده...ینی فقط ده روز دیگه مونده....ده روز دیگه به آخرسالی که هم بهترین ها بود هم بدترین ها......بهترینی که توباشی اومدی توجونم ...تودلم وتوخونمون.....قدمت واسمون همش خیر بود گلم.... اما... بدترینی که این روزابدجوری دلتنگشم....کسی که  لابه لای تموم روزام دنبالشم...ترس ازاومدن یه سال جدیدونبودنش....کارم شده گریه مامانی....اونم وقتایی که توخوابی...وقتی گریم میگیره...اگه بیدارباشی توچشام نگا میکنی ومیزنی زیرگریه...منم که نمیتونم بغضموقورت بدم....میدونم جاییه که همه بایدبرن....سفری که هیچ کس ازش جا نمی مونه....گله نمیکنم...اما دلتنگی که میتونم... گاهی یادم میره ومیخوام گوشی روبردارم وبهش زنگ...
19 اسفند 1392

کارای این روزای تو

سلام قندکم مدتهاس که بدون کمک وای میستی....اماجدیدایادگرفتی پای راستتو یه قدم بیاری جلوبعدشم تالاپی بیوفتی وبه روش خودت راهتوادامه بدی وبری گه گاهی منوباباجونوصدامیکنی....ما ما ما.....بَ بَ بَ وقتایی که گشنت میشه وشیرمیخوای تابریم توآشپزخونه وواست شیرآماده کنم توبغلم هزارتاوول میخوری ومدام میگی:   مَ مَ مَ جلومیزتلوزیون پشتی گذاشتیم ازدست توخانوم خانوماهم تموم کشوها روچسب کاری کردیم....تازگیا دوس داری هرچی تو کشوهس بریزی بیرون...ازاین ورتومیریزی بیرون ازاون طرف بابایی میریزه تو کشواما سرعت تخلیه ی توبیشتره درصدم ثانیه ای کشوخالی میشه عاشق برنامه های شبکه پویایی...مخصوصا آهنگاش...حسنی ونقاشی نقاشی و... درضمن باتبلیغ لوسی ان...
16 اسفند 1392

روزهایی که گذشت

سلام عزیزم....حال این روزات عالیه...به خصوص اینکه بالاخره بعده مدتهادندونای بالاییتم دالی کردن.... خب بذارازروزایی برات بگم که بعدهاشایدشیرین ترین خاطرات مامانت باشه...ازروزی که اومدیم خونه وبایه فاجعه مواجه شدیم....یادمه 20واندی روز پیش وقت رفتن حسابی خونه رومرتب کردم ودروبستیم وراهی شدیم ...تصورمیکردم وقتی برگردیم هنوزهمونطورباشه...امانبود...حتی بدترازاون چیزی که فکرشوکنی..... متاسفانه لوله شوفاژسوراخ شدوکلی آب اومدخونه زندگیمونوبهم ریخت ....خلاصه فرداش هرطوری که بود بابایی به کمک دوستاش خونه روجمع وجورکردن...روزای سختی بود....اما هرچی که بود گذشت....روزهایی که بعدهاخاطره هایی میشن واسه روزای پیریه منوبابایی که بشینیم ومرورشون کنیم وبه...
13 اسفند 1392

تنهایی...کات

.....بالاخره این دوریه 20 روزه تموم شد بابایی همین چن دیقه پیش ازامامزاده هاشم گذشت....واین ینی ایشالاتاچن ساعت دیگه بابایی خونه است و.... بابایی دوست داریم.... ...
4 اسفند 1392

روزهایی ازدلتنگی های کودکانه

قشنگم امروز 9ماهت تموم شده ووارد10ماهگی شدی....مبارکت باشه....واقعاکه خیلی زودگذشت انگارهمین دیروزبود که منوبابایی روزشماری میکردیم واسه دیدن چشمای نازت....اماحالا10ماهه شدی..... پاپلی این روزاخیلی بی قراره باباجونشه....هرمردی روکه میبینه خودشوولومیکنه توبغلش...وقتی بابایی باتلفن باهات حرف میزنه میخندی وفقط سکوت میکنی وبه گوشی نیگا میکنی.....راستش خیلی ناراحت میشم میبینم سنا تااین حد دلتنگ باباشه...دلم میخواست این دوری روحس نکنه یاحداقل کمتر حس کنه..... فقط5روزمونده تااومدن بابامصطفی.....هووراااااااااااااااااااااااا چن روز پیش باعمه جونیارفته بودیم خرید....توخیلی اذیت میکردی...منم که دیگه خسته شده بودم اومدم نشستم توماشین تاهمه ازخ...
3 اسفند 1392

ننه سرما

سلام پاپلی....قالب نوت مبارک دختری ام....دیگه قالبتم پاپلی شده..... الان خونه مامانبزرگم...مامان بابا جونی.....به هزارزحمت یه نت کج وکوله پیداکردم....خواستم ازروزی که ازخونه حرکت کردیم به سمت اینجا یه چن تاعکس بزارم تاازاولین زمستون برفیت یادگاری بمونه.....هرچند تو توی مسیردرست قشنگترین قسمت راه خواب تشریف داشتی......اما همینم کافیه ازاینکه خدای نکرده سرمابخوری که بهتره.....   یه خورده تاره چون ازداخل ماشین عکس انداختم....     اینم عکس شماوبابایی وقتی داشتیم ازخونه حرکت میکردیم.... ...
17 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنا پاپلی می باشد